۳۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۰

لقد فاح الربیع و دار ساقی
وهب نسیم روضات العراق

صبا بوی عراق آورد گویی
که خوش گشت از نسیم او عراقی

الا یا حبذا! نفحات ارض
جوی المشتاق یشفی باشتیاق

دریغا! روزگار نوش بگذشت
ندیمم بخت بود و یار ساقی

بلیت ان صبحی بالبلایا
الاق مرور ایام التلاقی

ز جور روزگار ناموافق
جدا گشتم ز یاران وفاقی

ادر، یا ایها الساقی، ارحنی
زمانا من خمار الافتراق

دلم را شاد کن، ساقی، که نگذاشت
جدایی بر من از غم هیچ باقی

و عل لعل لطیفی نار قلبی
و قلبی من تراکم فی احتراق

بده جامی، که اندر وی ببینم
جمال دوستان هم وثاقی

جرعت من التفرق کل یوم
و اجریت الدموع من الماقی

بنال، ایدل، ز درد و غم که پیوست
گرفتار غم و درد فراقی

الا یا اهل العراق، تحذ قلبی
الیکم و اشتمل من اشتیاقی

عراقی، خوش بموی و زار بگری
که در هندوستان از جفت طاقی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.