۲۹۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۵

آمد به درت امیدواری
کو را به جز از تو نیست یاری

محنت‌زده‌ای، نیازمندی
خجلت‌زده‌ای، گناهکاری

از گفتهٔ خود سیاه‌رویی
وز کردهٔ خویش شرمساری

از یار جدا فتاده عمری
وز دوست بمانده روزگاری

بوده به درت چنان عزیزی
دور از تو چنین بمانده خواری

خرسند ز خاک درگه تو
بیچاره به بوی یا غباری

شاید ز در تو باز گردد؟
نومید، چنین امیدواری

زیبد که شود به کام دشمن
از دوستی تو دوستداری؟

بخشای ز لطف بر عراقی
کو ماند کنون و زینهاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.