۲۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۸

پیش ازینم خوشترک می‌داشتی
تا چه کردم؟ کز کفم بگذاشتی

باز بر خاکم چرا می‌افگنی؟
چون ز خاک افتاده را برداشتی

من هنوز از عشق جانی می‌کنم
تو مرا خود مرده‌ای انگاشتی

تا نیابم یک دم از محنت خلاص
صد بلا بر جان من بگماشتی

تا شبیخونی کنی بر جان من
صد علم از عاشقی افراشتی

من ندارم طاقت آزار تو
جنگ بگذار، آشتی کن، آشتی

هان! عراقی، خون گری کامید تو
آن چنان نامد که می‌پنداشتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.