۳۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۱

آن مونس غمگسار جان کو؟
و آن شاهد جان انس و جان کو؟

آن جان جهان کجاست آخر؟
و آن آرزوی همه جهان کو؟

حیران همه مانده‌ایم و واله
کان یار لطیف مهربان کو؟

با هم بودیم خوش، زمانی
آن عیش و خوشی و آن زمان کو؟

ای دل شده، دم مزن ز عشقش
گر عاشق صادقی نشان کو؟

گر باخبری ازو نشان چیست؟
ور بی‌خبری ز جان فغان کو؟

گر یافته‌ای ز عشق بویی
خون دل و چشم خون فشان کو؟

ور همچو من از فراق زاری
دل خسته و جان ناتوان کو؟

ای دل، منگر سوی عراقی
سرگشته مباش هم‌چنان کو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.