۳۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۸

ماهرویا، رخ ز من پنهان مکن
چشم من از هجر خود گریان مکن

ز آرزوی روی خود زارم مدار
از فراق خود مرا بی‌جان مکن

از من مسکین مبر یک‌بارگی
من ندارم طاقت هجران، مکن

بی‌کسی را بی‌دل و بی‌جان مدار
مفلسی را بی‌سر و سامان مکن

گر گناهی کرده‌ام از من مدان
خویشتن را گو، مرا تاوان مکن

هر چه آن کس در جهان با کس نکرد
با من بیچاره هر دم آن مکن

با عراقی غریب خسته دل
هر چه از جور و جفا بتوان مکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.