۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۱

تا کی از دست تو خونابه خورم؟
رحمتی، کز غم خون شد جگرم

لحظه لحظه بترم، دور از تو
دم به دم از غم تو زارترم

نه همانا که درین واقعه من
از کف انده تو جان ببرم

چه شود گر بگذری تا من
چون سگان بر سر کویت گذرم؟

آمدم بر درت از دوستیت
دشمن آسا مکن از در، بدرم

دم به دم گرد درت خواهم گشت
تا مگر بر رخت افتد نظرم

خود چنین غرقه به خون در، که منم
کی توانم که به رویت نگرم؟

تا من از خاک درت دور شدم
نامد از تو که بپرسی خبرم؟

کرمت نیز نگفت از سر لطف
که: غم کار عراقی بخورم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.