۲۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۴

از غم عشقت جگر خون است باز
خود بپرس از دل که او چون است باز؟

هر زمان از غمزهٔ خونریز تو
بر دل من صد شبیخون است باز

تا سر زلف تو را دل جای کرد
از سرای عقل بیرون است باز

حال دل بودی پریشان پیش ازین
نی چنین درهم که اکنون است باز

از فراق تو برای درد دل
صد بلا و غصه معجون است باز

تا جگر خون کردی، ای جان، ز انتظار
روزی دل، بی‌جگر خون است باز

از برای دل ببار، ای دیده خون
زان که حال او دگرگون است باز

گر چه می‌کاهد غم تو جان و دل
لیک مهرت هر دم افزون است باز

من چو شادم از غم و تیمار تو
پس عراقی از چه محزون است باز؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.