۳۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۷

مرا درد تو درمان می‌نماید
غم تو مرهم جان می‌نماید

مرا، کز جام عشقت مست باشم
وصال و هجر یکسان می‌نماید

چو من تن در بلای عشق دادم
همه دشوارم آسان می‌نماید

به جان من غم تو، شادمان باد،
هر آن لطفی که بتوان می‌نماید

اگر یک لحظه ننماید مرا سوز
دگر لحظه دو چندان می‌نماید

دلم با اینهمه انده، ز شادی
بهار و باغ و بستان می‌نماید

خیالت آشکارا می‌برد دل
اگر روی تو پنهان می‌نماید

لب لعل تو جانم می‌نوازد
بنفشه آب حیوان می‌نماید

ندانم تا چه خواهد فتنه انگیخت؟
که زلفش بس پریشان می‌نماید

به دوران تو زان تنگ است دل‌ها
که حسن تو فراوان می‌نماید

چو ذره در هوای مهر رویت
عراقی نیک حیران می‌نماید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.