۳۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۸

وه! که کارم ز دست می‌برود
روزگارم ز دست می‌برود

خود ندارم من از جهان چیزی
وآنچه دارم ز دست می‌برود

یک دمی دارم از جهان و آن نیز
چون برآرم ز دست می‌برود

بر زمانه چه دل نهم؟ که روان
همچو یارم ز دست می‌برود

در خزان ار دلی به دست آرم
در بهارم ز دست می‌برود

از پی صید دل چه دام نهم؟
که شکارم ز دست می‌برود

چه کنم پیش یار جان افشان؟
که نثارم ز دست می‌برود

نیست جز آب دیده در دستم
زان نگارم ز دست می‌برود

طالعم بین که: در چنین غم‌ها
غمگسارم ز دست می‌برود

بخت بنگر که: پای بر دم مار
یار غارم ز دست می‌برود

دستگیرا، نظر به کارم کن
بین که کارم ز دست می‌برود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.