۳۴۴ بار خوانده شده
روی ننمود یار چتوان کرد
نیست تدبیر کار، چتوان کرد؟
بر درش هر چه داشتم بردم
نپذیرفت یار، چتوان کرد؟
از گل روی یار قسم دلم
نیست جز خارخار، چتوان کرد؟
بودهام بر درش عزیز بسی
گشتم این لحظه خوار، چتوان کرد؟
بر مراد دلم نمیگردد
گردش روزگار چتوان کرد؟
غم بسیار هست و نیست دریغ،
با غمم غمگسار چتوان کرد؟
از پی صید دل نهادم دام
لاغر آمد شکار، چتوان کرد؟
چند باشی، عراقی، از پس دل
درهم و سوکوار، چتوان کرد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
نیست تدبیر کار، چتوان کرد؟
بر درش هر چه داشتم بردم
نپذیرفت یار، چتوان کرد؟
از گل روی یار قسم دلم
نیست جز خارخار، چتوان کرد؟
بودهام بر درش عزیز بسی
گشتم این لحظه خوار، چتوان کرد؟
بر مراد دلم نمیگردد
گردش روزگار چتوان کرد؟
غم بسیار هست و نیست دریغ،
با غمم غمگسار چتوان کرد؟
از پی صید دل نهادم دام
لاغر آمد شکار، چتوان کرد؟
چند باشی، عراقی، از پس دل
درهم و سوکوار، چتوان کرد؟
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.