۵۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴

بیا، کاین دل سر هجران ندارد
بجز وصلت دگر درمان ندارد

به وصل خود دلم را شاد گردان
که خسته طاقت هجران ندارد

بیا، تا پیش روی تو بمیرم
که بی‌تو زندگانی آن ندارد

چگونه بی‌تو بتوان زیست آخر؟
که بی‌تو زیستن امکان ندارد

بمردم ز انتظار روز وصلت
شب هجران مگر پایان ندارد؟

بیا، تا روی خوب تو ببینم
که مهر از ذره رخ پنهان ندارد

ز من بپذیر، جانا، نیم جانی
اگر چه قیمت چندان ندارد

چه باشد گر فراغت والهی را
چنین سرگشته و حیران ندارد؟

وصالت تا ز غم خونم نریزد
عراقی را شبی مهمان ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.