۳۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۲

با درد خستگانت درمان چه کار دارد؟
با وصل کشتگانت هجران چه کار دارد؟

با محنت فراقت راحت چه رخ نماید؟
با درد اشتیاقت درمان چه کار دارد؟

گر در دلم خیالت ناید، عجب نباشد
در دوزخ پر آتش رضوان چه کار دارد؟

سودای تو نگنجد اندر دلی که جان است
در خانهٔ طفیلی مهمان چه کار دارد؟

دل را خوش است با جان گر زآن توست، یارا
بی‌روی تو دل من با جان چه کار دارد؟

بر بوی وصلت، ای جان، دل بر در تو مانده است
ورنه فتاده در خاک چندان چه کار دارد؟

با عشق توست جان را صد سر سر نهفته
لیکن دل عراقی با جان چه کار دارد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.