۶۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱

شاد کن جان من، که غمگین است
رحم کن بر دلم، که مسکین است

روز اول که دیدمش گفتم:
آنکه روزم سیه کند این است

روی بنمای، تا نظاره کنم
کارزوی من از جهان این است

دل بیچاره را به وصل دمی
شادمان کن، که بی‌تو غمگین است

بی‌رخت دین من همه کفر است
با رخت کفر من همه دین است

گه گهی یاد کن به دشنامم
سخن تلخ از تو شیرین است

دل به تو دادم و ندانستم
که تو را کبر و ناز چندین است

بنوازی و پس بیازاری
آخر، ای دوست این چه آیین است؟

کینه بگذار و دلنوازی کن
که عراقی نه در خور کین است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.