۳۵۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹

دیدی چو من خرابی افتاده در خرابات
فارغ شده ز مسجد وز لذت مباحات

از خانقاه رفته، در میکده نشسته
صد سجده کرده هر دم در پیش عزی ولات

در باخته دل و دین، مفلس بمانده مسکین
افتاده خوار و غمگین در گوشهٔ خرابات

نی همدمی که با او یک دم دمی برآرد
نی محرمی که یابد با وی دمی مراعات

نی هیچ گبری او را دستی گرفت روزی
نی کرده پایمردی با او دمی مدارات

دردش ندید درمان، زخمش نجست مرهم
در ساخته به ناکام با درد بی‌مداوات

خوش بود روزگاری بر بوی وصل یاری
هم خوشدلیش رفته، هم روزگار، هیهات!

با این همه، عراقی، امیدوار می‌باش
باشد که به شود حال، گردنده است حالات
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.