۳۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۲۰

ای سر زلف ترا پیشه سمن فرسائی
وی لب لعل ترای عادت روح افزائی

رقم از غالیه بر صفحهٔ دیباچه زنی
مشک تاتار چرا بر گل سوری سائی

لعل در پوش گهر پاش ترا لؤلؤی تر
چه کند کز بن دندان نکند لالائی

روی خوب تو جهانیست پر از لطف و جمال
وین عجبتر که تو خورشید جهان آرائی

گفته بودی که ازو سیر برایم روزی
چون مرا جان عزیزی عجب ار برنائی

همه شب منتظر خیل خیال تو بود
مردم دیدهٔ من در حرم بینائی

گر نپرسی خبر از حال دلم معذوری
که سخن را نبود در دهنت گنجائی

تو مرا عمر عزیزی و یقین می‌دانم
که چو رفتی نتوانی که دگر باز آئی

لب شیرین تو خواجو چو بدندان بگرفت
از جهان شور برآورد بشکر خائی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.