۳۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۱۹

خوشا وقتی که از بستانسرائی
برآید نغمهٔ دستانسرائی

بده ساقی که صوفی را درین راه
نباشد بی می صافی صفائی

اگر زر می‌زنی در ملک معنی
به از مستی نیابی کیمیائی

سحاب از بی حیائی بین که هر دم
کند با دیدهٔ ما ماجرائی

چه باشد گر ز عشرتگاه سلطان
بدرویشی رسد بانگ نوائی

درین آرامگه چندانکه بینم
نبینم بیریائی بوریائی

و گر خود نافهٔ مشک تتارست
نیابم اصل او را بی‌خطائی

سریر کیقباد و تاج کسری
نیرزد گرد نعلین گدائی

اگر خواهی که خود را بر سر آری
بباید زد بسختی دست و پائی

درین وادی فرو رفتند بسیار
که نشنیدند آواز درائی

ندارم چشم در دریای اندوه
که گیرد دست خواجو آشنائی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.