۴۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۰۸

مستی ز چشم دلکش میگون یار جوی
وز جام باده کام دل بیقرار جوی

اکنون که بانگ بلبل مست از چمن بخاست
با دوستان نشین و می خوشگوار جوی

گر وصل یار سرو قدت دست می‌دهد
چون سرو خوش برآی و لب جوبیار جوی

فصل بهار باده گلبوی لاله گون
در پای گل ز دست بتی گلعذار جوی

از باغ پرس قصه بتخانهٔ بهار
و انفاس عیسوی ز نسیم بهار جوی

ای دل مجوی نافهٔ مشکل ختا ولیک
در ناف شب دو سلسلهٔ مشکبار جوی

خود را ز نیستی چو کمر در میان مبین
یا از میان موی میانان کنار جوی

خواهی که در جهان بزنی کوس خسروی
در باز ملک کسری و مهر نگار جوی

بعد از هزار سال که خاکم شود غبار
بوی وفا ز خاک من خاکسار جوی

هر دم که بیتو بر لب سرچشمه بگذرم
گردد روان ز چشمهٔ چشمم هزار جوی

خواجو اگر چنانکه در این ره شود هلاک
خونش ز چشم جادوی خونخوار یار جوی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.