۴۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۰۱

مگر بدیده مجنون نظر کنی ورنی
چگونه در نظر آید جمال طلعت لیلی

حدیث حسنت و ادراک هر کسی بحقیقت
جمال یوسف مصریست پیش دیدهٔ اعمی

مقیم طور محبت ز شوق باز نداند
شعاع آتش مهر از فروغ نور تجلی

کمال معجزهٔ حسن بین که غایت سحرست
شکنج زلف چو ثعبان نهاده بر کف موسی

حکایتیست ز حسنت جمال لعبت چینی
نمونه‌ئیست ز نقشت نگارخانهٔ مانی

رخ منور و خال سیاهت آتش و هندو
خط معنبر و زلف کژت زمرد و افعی

کجا بصورت و معنی بچشم عقل درآئی
که هست حسن و جمالت ورای صورت و معنی

چو حسن منظر و بالای دلفریب تو بینند
که التفات نماید بحور و جنت و طوبی

بجام باده صافی بشوی جامهٔ صوفی
چرا که باده نشاند غبار توبه و تقوی

چو چشم مست تو فتوی دهد که باده حلالست
بریز خون صراحی چه حاجتست بفتوی

بیاد لعل تو خواجو چو در محاوره آید
کند بمنطق شیرین بیان معجز عیسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.