۳۷۱ بار خوانده شده
گر بفریب میکشی ور بعتاب میکشی
دل به تو میکشد مر از آنکه لطیف و دلکشی
آب حیات میبرد لعل لب چو آتشت
و آب نبات میچکد زان لب لعل آتشی
حاصل من ز خط تو نیست به جز سیه رخی
پایهٔ من ز زلف تو نیست به جز مشوشی
تیر ترا منم هدف گر تو خدنگ میزنی
تیغ ترا منم سپر گر تو اسیر میکشی
زلف تو در فریب دل چند کند سیهگری
چشم تو در کمین جان چند کند کمانکشی
چون دم خوش نمیزنم بی لب لعل دلکشت
بار غم تو چون کنم گر نکشم به ناخوشی
خواجو از آتش رخش آب رخت بباد شد
زانکه چو زلف هندویش بر سر آب و آتشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
دل به تو میکشد مر از آنکه لطیف و دلکشی
آب حیات میبرد لعل لب چو آتشت
و آب نبات میچکد زان لب لعل آتشی
حاصل من ز خط تو نیست به جز سیه رخی
پایهٔ من ز زلف تو نیست به جز مشوشی
تیر ترا منم هدف گر تو خدنگ میزنی
تیغ ترا منم سپر گر تو اسیر میکشی
زلف تو در فریب دل چند کند سیهگری
چشم تو در کمین جان چند کند کمانکشی
چون دم خوش نمیزنم بی لب لعل دلکشت
بار غم تو چون کنم گر نکشم به ناخوشی
خواجو از آتش رخش آب رخت بباد شد
زانکه چو زلف هندویش بر سر آب و آتشی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.