۳۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۶۴

در دلم بود کزین پس ندهم دل بکسی
چکنم باز گرفتار شدم در هوسی

نفس صبح فرو بندد از آه سحرم
گر شبی بر سر کوی تو برآرم نفسی

بجهانی شدم از دمدمهٔ کوس رحیل
که کنون راضیم از دور ببانگ جرسی

نیست جز کلک سیه روی مرا همسخنی
نیست جز آه جگر سوز مرا همنفسی

عاقبت کام دل خویش بگیرم ز لبت
گر مرا بر سر زلف تو بود دسترسی

بر سر کوت ندارم سر و پروای بهشت
زانکه فردوس برین بیتو نیرزد بخسی

تشنه در بادیه مردیم باومید فرات
وه که بگذشت فراتم ز سر امروز بسی

هر کسی را نرسد از تو تمنای وصال
آشیان بر ره سیمرغ چه سازد مگسی

خیز خواجو که گل از غنچه برون می‌آید
بلبلی چون تو کنون حیف بود در قفسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.