۳۷۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۶۳

ای آفتاب رویت در اوج دلفروزی
وی تیر چشم مستت در عین دیده دوزی

در چنگ آرزویت سوزم چو عود و سازم
چون چنگم ار بسازی چون عودم ار بسوزی

رفتیم و روز وصلت روزی نبود ما را
یا رب شب جدائی کس را مباد روزی

ای شمع جمع مستان بخرام در شبستان
تا بزم می‌پرستان از چهره بر فروزی

گفتی شبی که وصلم هم روزی تو باشد
ای روز وصل جانان آخر کدام روزی

در نیم شب برآید صبح جهان فروم
گر نیم شب در آید خورشید نیم روزی

گل گر چه از لطافت بستان فروز باشد
نبود چو آن سمنبر در بوستان فروزی

خواجو بچشم معنی کی نقش یار بینی
تا چشم نقش بین را ز اغیار بر ندوزی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.