۳۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۶۱

اگر تو عشق نبازی به عمر خویش چه نازی؟
که کار زنده‌دلان عشق بازی است نه بازی

مرا به جور رقیبان مران ز کوی حبیبان
درون کعبه چه باک از مخالفان حجازی

میان حلقهٔ رندان مگو ز توبه و تقوی
بیان عشق حقیقی مجو ز عشق مجازی

مکن ملامت رامین اگر ملازم ویسی
مباش منکر محمود اگر مقر ایازی

بمیر بر سر کویش گرت بود سر کویش
که پیش اهل حقیقت شهید باشی و غازی

کنند گوشه‌نشینان کنج خلوت چشمم
هزار میخی مژگان به خون دیده نمازی

به تیرگی و درازی شبی چو دوش ندیدم
اگر چه زلف تو از دوش بگذرد به درازی

متاب روی ز مهر ار چه آفتاب منیر
به حسن خویش مناز ار چه در تنعم و نازی

بزیر پای تو خواجو اگر چه مور بمیرد
تو را خبر نبود بر فراز ابرش تازی

اگر چه بلبل باغ محبتست ولیکن
مگس چگونه کند پیش باز دعوی بازی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.