۳۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۵۷

چو چشم مست تو با خواب می‌کند بازی
دو چشم من همه با آب می‌کند بازی

چنین که غمزهٔ شوخ تو مست و مخمورست
چرا بگوشهٔ محراب می‌کند بازی

ببین که آهوی روباه باز صیادت
چگونه با دل اصحاب می‌کند بازی

چو خون چشم من آمد بجوش از آنرویست
که با سرشک چو عناب می‌کند بازی

ز زیر پهلوی پر خار من چه غم دارد
کسی که بر سر سنجاب می‌کند بازی

بیا که زلف رسن باز هندو آسایت
شبی دراز بمهتاب می‌کند بازی

دلم ز بیخردی همچو طفل بازیگر
بدان کمند رسن تاب می‌کند بازی

تفرجیست که شب باز طره‌ات همه شب
بنور شمع جهانتاب می‌کند بازی

عجب ز مردم بحرین دیده‌ات خواجو
که در میانهٔ غرقاب می‌کند بازی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.