۳۶۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۴۳

یاد باد آنکه دلم را مدد جان بودی
درد دلسوز مرا مایهٔ درمان بودی

برخ خوش نظر و عارض بستان افروز
رشک برگ سمن و لالهٔ نعمان بودی

بخط سبز و سر زلف سیاه و لب لعل
خضر و ظلمت و سرچشمهٔ حیوان بودی

پای سرو از قد رعنای تو در گل می‌رفت
خاصه آنوقت که برطرف گلستان بودی

همچو پروانه دلم سوختهٔ عشق تو بود
زانکه در تیره شبم شمع شبستان بودی

در هوای تو چو بلبل زدمی نعرهٔ شوق
که بگلزار لطافت گل خندان بودی

جان به آواز دلاویز تو دادم بر باد
که بوقت سحرم مرغ خوش الحان بودی

با تو پرداخته بودم دل حیران لیکن
خانه پرداز من بیدل حیران بودی

همچو خواجو سر و سامان من از دست برفت
زانکه در قصد من بی سر و سامان بودی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.