۳۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۲۲

دی آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه
می‌رفت بسر وقت حریفان شبانه

بر لاله ز نیلش اثر داغ صبوحی
بر ماه ز مشکش گره جعد مغانه

یاقوت بمی شسته و آراسته خورشید
مرغول گره کرده و کاکل زده شانه

زلف سیهش را دل شوریده گرفتار
تیر مژه‌اش را جگر خسته نشانه

بگشوده نظر خلق جهانی ز کناره
بربوده میانش دل خلقی ز میانه

من کرده دل صدر نشین را سوی بحرین
با قافلهٔ خون ز ره دیده روانه

جامی می دوشینه به من داد و مرا گفت
خوش باش زمانی و مکن یاد زمانه

دوران همه در دست و تو در حسرت درمان
عالم همه دامست و تو در فکرت دانه

حیفست تو در بادیه وز بیم حرامی
بی وصل حرم مرده و حج بر در خانه

خواجو سخن از کعبه و بتخانه چه گوئی
خاموش که این جمله فسونست و فسانه

رو عارف خود باش که در عالم معنی
مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.