۲۹۴ بار خوانده شده
مه بی مهر من ز شعر سیاه
روی بنمود بامداد پگاه
کرده از شام بر سحر سایه
زده از مشک بر قمر خرگاه
دل من در گو زنخدانش
همچو یوسف فتاده در بن چاه
آه کز دود دل نیارم کرد
پیش آئینه جمالش آه
بجز از عشق چون پناهی نیست
برم از عشق هم بعشق پناه
موی رویم سپید گشت و هنوز
میکشد خاطرم به زلف سیاه
شاخ وصل تو ای درخت امید
بس بلندست و دست من کوتاه
در شب هجر نالهام همدم
در ره عشق سایهام همراه
روز خواجو قیامتست که هست
بر دلش بار غم چو بار گناه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
روی بنمود بامداد پگاه
کرده از شام بر سحر سایه
زده از مشک بر قمر خرگاه
دل من در گو زنخدانش
همچو یوسف فتاده در بن چاه
آه کز دود دل نیارم کرد
پیش آئینه جمالش آه
بجز از عشق چون پناهی نیست
برم از عشق هم بعشق پناه
موی رویم سپید گشت و هنوز
میکشد خاطرم به زلف سیاه
شاخ وصل تو ای درخت امید
بس بلندست و دست من کوتاه
در شب هجر نالهام همدم
در ره عشق سایهام همراه
روز خواجو قیامتست که هست
بر دلش بار غم چو بار گناه
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.