۳۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۸۹

که بر ز سرو روان تو خورد راست بگو
براستی که قدی زین صفت کراست بگو

بجنب چین سر زلف عنبر افشانت
اگر نه قصهٔ مشک ختن خطاست بگو

فغان ز دیده که آب رخم برود بداد
ببین سرشک روانم وگر رواست بگو

ز چشم ما به جز از خون دل چه می‌جوئی
وگر چنانکه ترا قصد خون ماست بگو

کنون که دامن صحرا پر از گل سمنست
چو آن نگار سمن رخ گلی کجاست بگو

کجا چو زلف کژش هندوئی بدست آید
چو زلف هندوی او گژ نشین و راست بگو

چو آن صنوبر طوبی خرام من برخاست
چه فتنه بود که آن لحظه برنخاست بگو

اگر نه سجده برد پیش چشم جادویش
چرا چو قامت من ابرویش دو تاست بگو

کدام ابر شنیدی بگوهر افشانی
بسان دیدهٔ خواجو گرت حیاست بگو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.