۶۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۱۹

ببوستان می گل بوی لاله گون مستان
مگر ز دست سمن عارضان پردستان

جهان ز عمر تو چون داد خویش می گیرد
تو نیز کام دل از لذت جهان بستان

کنونکه فصل بهاران رسید و موسم گل
خوشا نواحی یزد و نسیم اهرستان

چه نکهتست مگر بوی دوستانست این
چه منزلست مگر طرف بوستانست آن

منم جدا شده از یار و منقطع ز دیار
چو بلبلان چمن دور مانده از بستان

سفر گزیدم و بسیار خون دل خوردم
چودر مصیبت سهراب رستم دستان

باختیار کسی هرگز اختیار کند
جرون و تشنگی و باد گرم و تابستان

مکن ملامت خواجو که عاقلان نکنند
ز بیم حکم قضا اعتراض برمستان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.