۴۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۱۰

نشان دل بی نشان از که جویم
حدیث تن ناتوان با که گویم

گر از کوی او روی رفتن ندارم
مگیرید عیبم که در بند اویم

برویم فرو می‌چکد اشک خونین
ز خون جگر تا چه آید برویم

رخ ار زانکه شستم بخوناب دیده
غبار سر کویت از رخ نشویم

وفای تو ورزم بهر جا که باشم
دعای تو گویم بهر جا که پویم

خیال تو بینم اگر غنچه چینم
نسیم تو یابم اگر لاله بویم

چه نالم چو از ناله دل شد چو نالم
چه مویم چو از مویه شد تن چو مویم

چو رنجم تو دادی شفا از چه خواهم
چو درد از تو دارم دوا از که جویم

اگر کوزه خالی شد از باده حالی
بده ساقیا کاسه‌ئی از سبویم

چو ساغر بگرید ببین های هایم
چو مطرب بنالد ببین های و هویم

بچوگان مزن بیش ازینم چو خواجو
که سرگشته و خسته مانند گویم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.