۴۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹۹

نسیم باد بهاری وزید خیز ندیم
بیار باده که جان تازه می‌شود ز نسیم

مریض شوق نباشد ز درد عشقش باک
قتیل عشق نباشد ز تیغ تیزش بیم

گر از بهشت نگارم عنان بگرداند
بروز حشر من و دوزخ عذاب الیم

ز خاک کوی تو ما را فراق ممکن نیست
چنانکه فرقت درویش از آستان کریم

کمان بسیم بسی در جهان بدست آید
نه همچو آن دو کمان هلال شکل و سیم

چنین که بر رخ زردم نظر نمی‌فکنی
معینست که چشمت نه بر زرست و نه سیم

کنونکه بلبل باغ توام غنیمت دان
که مرغ باز نیاید بشیانه مقیم

اگر چه پشه نیارد شدن ملازم باز
مرا بمنزل طاوس رغبتیست عظیم

ز آهم آتش نمرود بفسرد آندم
که در دلم گذرد یاد کوه ابراهیم

نسیم باد صبا گر عنان نرنجاند
پیام من که رساند بدوستان قدیم

بیا و خیمه بصحرای عشق زن خواجو
که طبل عشق نشاید زدن بزیر گلیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.