۳۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹۳

دو جان وقف حریم حرم او کردیم
و اعتماد از دو جهان بر کرم او کردیم

چون خضر دست ز سرچشمهٔ حیوان شستیم
تا تیمم بغبار قدم او کردیم

آنکه از درد دل خسته دلان آگه نیست
ما دوای دل غمگین بغم او کردیم

بی عنا و الم او نتوانیم نشست
ز آنکه عادت بعنا و الم او کردیم

آن همه نامه نوشتیم و جوابی ننوشت
گوئیا عقد لسان قلم او کردیم

زان جفا جوی ستمکاره نداریم شکیب
گر چه جان در سر جور و ستم او کردیم

اگر از سکهٔ او روی نتابیم مرنج
که فقیریم و طمع در درم او کردیم

پیش آن لعبت شیرین نفس از غایت شوق
جان بدادیم و تمنای دم او کردیم

یا رب آن خسرو خوبان جهان آگه بود
که چه فریاد بپای علم او کردیم

مردم دیدهٔ هندو وش دریائی را
خاک روب سر کوی خدم او کردیم

در دم صبح که خواجو ره مستان می‌زد
ای بسا ناله که بر زیر و بم او کردیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.