۳۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸۸

ما ز رخ کار خویش پرده بر انداختیم
با رخ دلدار خویش نرد نظر باختیم

مشعلهٔ بیخودی از جگر افروختیم
و آتش دیوانگی در خرد انداختیم

بر در ایوان دل کوس فنا کوفتیم
بر سر میدان جان رخش بقا تاختیم

گر سپر انداختیم چون قمر از تاب مهر
تیغ زبان بین چو صبح کز سر صدق آختیم

شمع دل افروختیم عود روان سوختیم
گنج غم اندوختیم با غم دل ساختیم

سر چو ملک بر زدیم از حرم سرمدی
تا علم مرشدی برفلک افراختیم

چون دم دیوانگی از دل خواجو زدیم
مست می عشق را مرتبه بشناختیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.