۴۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷۹

ما حاصل از جهان غم دلبر گرفته‌ایم
وز جان به جان دوست که دل برگرفته‌ایم

زین در گرفته‌ایم بپروانه سوز عشق
چون شمع آتش دل ازین در گرفته‌ایم

با طلعتت ز چشمهٔ خور دست شسته‌ایم
با پیکر تو ترک دو پیکر گرفته‌ایم

بر ما مگیر اگر ز پراکندگی شبی
آن زلف مشکبار معنبر گرفته‌ایم

تا همچو شمع از سر سر در گذشته‌ایم
هر لحظه سوز عشق تو از سر گرفته‌ایم

بی روی و قامت و لب جان‌بخش دلکشت
ترک بهشت و طوبی و کوثر گرفته‌ایم

چون دل اگر چه پیش تو قلب و شکسته‌ایم
از رخ درست گوی تو در زر گرفته‌ایم

هشیار کی شویم که از ساقی الست
بر یاد چشم مست تو ساغر گرفته‌ایم

از خود گذشته‌ایم و چو خواجو ز کاینات
دل برگرفته و پی دلبر گرفته‌ایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.