۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۶۱

من بار هجر می‌کشم و ناقه محملم
برگیر ساربان نفسی باری از دلم

طوفان آب دیده گر ازین صفت رود
زین پس مگر سفینه رساند بمنزلم

با درد خود مرا بگذارید و بگذرید
کایندم نماند طاقت قطع منازلم

گفتم قدم برون نهم از آستان دوست
از آب دیده پای فرو رفت در گلم

هرجا که می‌نشینم و هر جا که می‌روم
نقشش نمی‌رود نفسی از مقابلم

گر دیگری بضربت خنجر شود قتیل
من کشته دو ساعد سیمین قاتلم

آندم که خاک گردم و خاکم شود غبار
از بحر عشق باد نیارد بساحلم

هر چند عمر در سر تحصیل کرده‌ام
بیحاصلیست در غم عشق تو حاصلم

خواجو برو که قافله کوس رحیل زد
ای دوستان چه چاره چو من در سلاسلم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.