۴۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۵۹

می‌درم جامه و از مدعیان می‌پوشم
می‌خورم جامی و زهری بگمان می‌نوشم

من چو از باده گلرنگ سیه روی شدم
چه غم از موعظهٔ زاهد ازرق پوشم

هرکه از مستی و دیوانگیم نهی‌کند
گو برو با دگری گوی که من بیهوشم

باده می‌نوشم و از آتش دل می‌جوشم
مگر آن آب چو آتش بنشاند جوشم

هر دم ایشمع چرا سر دل آری بزبان
نه من سوخته خون می‌خورم و خاموشم

مطرب پرده‌سرا چون بخراشد رگ چنگ
نتوانم که من سوخته دل نخروشم

دامنم دوش گر از خون جگر پر می‌شد
این چه سیلست که امشب بگذشت از دوشم

یا رب آن باده نوشین ز کجا آوردند
که چنان مست ببردند ز مجلس دوشم

چون من از پای در افتادم و از دست شدم
دارم از لطف تو آن چشم که داری گوشم

طاقت بار فراق تو ندارم لیکن
چون فتادم چکنم می‌کشم و می‌کوشم

همچو خواجو دو جهان بی تو بیک جو نخرم
وز تو موئی به همه ملک جهان نفروشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.