۳۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۷

روزی به سر کوی خرابات رسیدم
در کوی خرابان یکی مغبچه دیدم

از چشم بشد ظلمت و سرچشمهٔ خضرم
چون در خط سبز و لب لعلش نگریدم

نقش دو جهان محو شد از لوح ضمیرم
چون نقش رخش بر ورق دیده کشیدم

در لعل لبش یافتم آن نکته که عمری
در عالم جان معنی آن می‌طلبیدم

تا شیشهٔ خودبینی و هستی نشکستم
یک جرعه به کام از می لعلش نچشیدم

ساکن نشدم در حرم کعبهٔ وحدت
تا بادیهٔ عالم کثرت نبریدم

با من سخن از درس و کتب خانه مگوئید
اکنون که وطن بر در میخانه گزیدم

ایمان چه دهم عرض چو در کفر فتادم
قرآن چه کنم حفظ چو مصحف بدریدم

تسبیح بیفکندم و ناقوس گرفتم
سجاده گرو کردم وز نار خریدم

بردار شدم تا بدهم داد انا الحق
معنی انا الحق ز سردار شنیدم

خواجو بدر دیر شو و کعبه طلب کن
زیرا که من از کفر به اسلام رسیدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.