۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۰

می‌گذشتی و من از دور نظر می‌کردم
خاک پایت همه بر تارک سر می‌کردم

خرقهٔ ابر بخونابه فرو می‌بردم
دامن کوه پر از لعل و گهر می‌کردم

چون به جز ماه ندیدم که برویت مانست
نسبت روی تو زانرو بقمر می‌کردم

تا مگر با تو بزر وصل مهیا گردد
مس رخسار ز سودای تو زر می‌کردم

هرنفس کز دهن تنگ تو می‌کردم یاد
ملک هستی ز دل تنگ بدر می‌کردم

دهن غنچهٔ سیراب چو خندان می‌شد
یاد آن پستهٔ چون تنگ شکر می‌کردم

چهرهٔ باغ بخونابه فرو می‌شستم
دهن چشمه پر از للی تر می‌کردم

چون بیاد لب میگون تو می‌خورد شراب
جام خواجو همه پرخون جگر می‌کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.