۳۳۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۳

وه چه شیرینست لعلش اندرو پنهان نمک
کس نمی‌بینم که دارد در جهان چندان نمک

اندکی با چشمهٔ نوشش بشیرینی شکر
گر چه دارد نسبتی لیکن ندارد آن نمک

می نماید خط مشک افشانش از عنبر مثال
می‌فشاند پستهٔ خندانش از مرجان نمک

شد بدور سنبل مشکین او عنبر فراخ
گشت در عهد لب شیرین او ارزان نمک

لعل شکر پاش گوهر پوش شورانگیز او
درج یاقوتست گوئی وندرو پنهان نمک

ای ز شکر خنده‌ات صد شور در جان شکر
وی ز شور شکرت پیوسته در افغان نمک

بر دل بریان من تا کی نمک ریزد غمت
گر چه عیبی نیست ار ریزند بر بریان نمک

درد دل را دوش می‌جستم دوائی از لبت
گفت خواجو کی جراحت را بود درمان نمک

تا بود در چشمم آن لب خواب چون آید مرا
زانکه گوئی دارم اندر دیدهٔ گریان نمک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.