۳۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۴

سخنی گفتم و صد قول خطا کردم گوش
قدحی خوردم و صد نیش جفا کردم نوش

من همان لحظه که بر طلعتش افکندم چشم
گفتم این فتنه ندارد دل مسکینان گوش

چون ننالم که چو از پرده برون آید گل
نتواند که شود بلبل بیچاره خموش

با چنین شرطه ازین ورطه برون نتوان شد
خاصه کشتی خلل آورده و دریا در جوش

آخر ای باده پرستان ره میخانه کجاست
تا کنم دلق مرقع گروه باده فروش

یا رب آن می ز کجا بود که دوش آوردند
که چنان مست ببردند مرا دوش بدوش

چون کشم بار فراق تو بدین طاقت وصبر
چون دهم شرح جفای تو بدین دانش و هوش

حلقهٔ زلف رسن تاب گرهگیر ترا
شد دل خسته سرگشتهٔ من حلقه بگوش

اگرت پیرهن صبر قبا شد خواجو
دامن یار بدست آر و ز اغیار بپوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.