۳۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۹

در جهان قصه حسن تو نشد فاش هنوز
تو دل خلق جهان صید کنی باش هنوز

هیچ دل سوخته کام دل شوریده نیافت
زان عقیق لب در پوش گهر پاش هنوز

باش تا نقش ترا سجده کند لعبت چین
زانکه فارغ نشد از نقش تو نقاش هنوز

تا دلم صید نگشتی بکمند غم عشق
سنبلت سلسله بر گل نزدی کاش هنوز

گرچه فرهاد نماندست ولیکن ماندست
شور لعل لب شیرین شکر خاش هنوز

چند گوئی که شدی فتنهٔ رویم خواجو
نشدم در غمت افسانهٔ او باش هنوز

عاقبت فاش شود سر من از شور غمت
گر به شیدائی و رندی نشدم فاش هنوز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.