۳۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱۵

بیدلی گردل ز دلبر برنگیرد گومگیر
عاشقی را گر ملامت در نگیرد گو مگیر

گر ز دست او دلم از پا درآید گو درآی
ور ز پای او سرم سر برنگیرد گو مگیر

پادشاهی با گدائی گر نسازد گومساز
خود پرستی دست مستی گر نگیرد گو مگیر

آنکه در ملک ملاحت کوس شاهی می‌زند
گر گدائی را به چیزی بر نگیرد گو مگیر

هر که نتواند سر اندر پای جانان باختن
گر حدیث خنجرش در سر نگیرد گومگیر

و آنکه او در عالم معنی ز دلبردور نیست
گر بصورت دامن دلبر نگیرد گومگیر

بلبل بی دل که بی گل خار خارش می‌کند
گر بترک لالهٔ احمر نگیرد گو مگیر

پیر ما را گر به خلوت با جوانی سرخوشست
گر جز این ره مذهبی دیگر نگیرد گو مگیر

بیدلی گر سر بشیدائی برآرد گو برآر
گمرهی گر عقل را رهبر نگیرد گو مگیر

خاجو آنساعت که جانبازان سراندازی کنند
گر تهی دستی بترک سرنگیرد گو مگیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.