۳۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۹

بیار باده که شب ظلمتست و شاهد نور
شراب کوثر و مجلس بهشت و ساقی حور

کمینه خادمهٔ بزمگاه ماست نشاط
کهینه خادم خلوتسرای ماست سرور

معطرست دماغ معاشران ز بخار
معنبرست مشام صبوحیان ز بخور

ببند خادم ایوان در سراچه که ما
بدوست مشتغلیم و ز غیر دوست نفور

ز نور عشق برافروز شمع منظر دل
به حکم آنکه مه از مهر می‌پذیرد نور

دلی که همدم مرغان لن ترانی نیست
کجا بگوش وی آید صفیر طایر طور

مرا ز میکده پرهیز کردن اولیتر
که گفته‌اند بپرهیز به شود رنجور

ولی چنین که منم بیخود از شراب الست
بهوش باز نیایم مگر بروز نشور

ز شکر تو مرا صبر به که شیرینی
طبیب منع کند از طبیعت محرور

ولی ز لعل تو صبرم خلاف امکانست
که می پرست نباشد ز جام باده صبور

فروغ چهره‌ات از تاب طره پنداری
که آفتاب شود طالع از شب دیجور

چه دور باشد ارت ذره ئی نباشد مهر
که ماه چارده دایم ز مهر باشد دور

به روی همنفسی خوش بود نظر ور نی
ز ناظری چه تمتع که نبودش منظور

ز جام عشق تو خواجو چنین که مست افتاد
بروز حشر سر از خاک برکند مخمور
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.