۳۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۹

آشنای تو ز بیگانه و خویشش چه خبر
و آنکه قربان رهت گشت ز کیشش چه خبر

هدف ناوک چشم تو ز تیغش چه زیان
تشنهٔ چشمهٔ نوش تو ز نیشش چه خبر

هر کرا شیر ز پیش آید و شمشیر از پس
چون بود کشتهٔ عشق از پس و پیشش چه خبر

گر چه هر دم بودم صبر کم و حسرت بیش
مست پیمانه مهر از کم و بیشش چه خبر

اگر از خویش نباشد خبرم نیست غریب
در جهان هر که غریبست ز خویشش چه خبر

از دل ریشم اگر بی خبری معذوری
کانکه مجروح نگشتست ز ریشش چه خبر

تو چنین غافل و جان داده جهانی ز غمت
گر چه قصاب ز جاندادن میشش چه خبر

چه دهد شرح غمت در شب حیرت خواجو
شمع دلسوخته از آتش خویشش چه خبر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.