۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۹

مستم ز در خانهٔ خمار برآرید
و آشفته و شوریده ببازار برآرید

چون سر انا الحق ز من سوخته شد فاش
زنجیر کشانم بسردار برآرید

یا دادم از آن چرخ سیه روی بخواهید
یا دودم ازین دلق سیه کار برآرید

چون نام من خسته باین کار برآمد
گو در رخ من خنجر آنکار برآرید

ما را که درین حلقه سر از پای ندانیم
پرگار صفت گرد در یار برآرید

گر رایت اسلام نگون می‌شود از ما
آوازه ما در صف کفار برآرید

برمستی ما دست تعنت مفشانید
وز هستی ما گرد بیکبار برآرید

امروز که از پیرمغان خرقه گرفتیم
ما را ز در دیر به زنار برآرید

خواجو چو رخ جام بخونابه فرو شست
نامش بقدح شوئی خمار برآرید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.