۳۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۲

مهی چون او به ماهی برنیاید
شهی ز انسان بگاهی برنیاید

چو زلف هندوی زنگی نژادش
هندوستان سیاهی برنیاید

به اورنگ لطافت تا به محشر
چو آن گلچهر شاهی برنیاید

دل افروزی چو آن خورشید خوبان
ز طرف بارگاهی برنیاید

مهش خوانم ولیکن روشنست این
که ماهی با کلاهی برنیاید

ور او را سرو گویم راست نبود
که سروی در قباهی برنیاید

زمانی نگذرد کز خاک کویش
نفیر دادخواهی برنیاید

گنهکارم چرا کان آتشم نیست
کزو دود گناهی برنیاید

برو خواجو که آواز درائی
درین کشور ز راهی برنیاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.