۳۱۹ بار خوانده شده
نالهئی کان ز دل چنگ برون میآید
گر بدانی ز دل سنگ برون میآید
صورت عشق چه نقشیست که از پردهٔ غیب
هر زمانی بد گرینگ برون میآید
از نم دیده و خون جگر فرهادست
هر گل و لاله که از سنگ برون میآید
می چون زنگ بده کاینهٔ خاطر ما
باده میبیند و از زنگ برون میآید
دلم از پرده برون میرود از غایت شوق
هر نفس کان صنم شنگ برون میآید
هر که در میکده از پیر مغان خرقه گرفت
شاید ار چون قدح از رنگ برون میآید
میشود ساکن خاک در میخانهٔ عشق
هر که از خانه فرهنگ برون میآید
جان می گشت مگر دیدهٔ خواجو که ازو
دمبدم باده چون زنگ برون میآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
گر بدانی ز دل سنگ برون میآید
صورت عشق چه نقشیست که از پردهٔ غیب
هر زمانی بد گرینگ برون میآید
از نم دیده و خون جگر فرهادست
هر گل و لاله که از سنگ برون میآید
می چون زنگ بده کاینهٔ خاطر ما
باده میبیند و از زنگ برون میآید
دلم از پرده برون میرود از غایت شوق
هر نفس کان صنم شنگ برون میآید
هر که در میکده از پیر مغان خرقه گرفت
شاید ار چون قدح از رنگ برون میآید
میشود ساکن خاک در میخانهٔ عشق
هر که از خانه فرهنگ برون میآید
جان می گشت مگر دیدهٔ خواجو که ازو
دمبدم باده چون زنگ برون میآید
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.