۳۴۴ بار خوانده شده
گلی به رنگ تو از غنچه بر نمیآید
بتی بنقش تو از چین بدر نمیآید
مرا نپرسی و گویند دشمنان که چرا
ز پا فتادی و عمرت بسر نمیآید
چه جرم کردم و از من چه در وجود آمد
که یادت از من خسته جگر نمیآید
شدم خیالی و در هر طرف که مینگرم
بجز خیال توام در نظر نمیآید
بیار بادهٔ گلگون که صبحدم ز خمار
سرم چو نرگس مخمور بر نمیآید
بجز مشاهدهٔ دوستان نباید دید
چرا که دیده بکاری دگر نمیآید
که آورد خبری زان به خشم رفتهٔ ما
که مدتیست که از وی خبر نمیآید
ز کوهم این عجب آید ز حسرت فرهاد
که سیل خون دلش در کمر نمیآید
به اشک و چهرهٔ خواجو کی التفات کند
کسی که در نظرش سیم و زر نمیآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بتی بنقش تو از چین بدر نمیآید
مرا نپرسی و گویند دشمنان که چرا
ز پا فتادی و عمرت بسر نمیآید
چه جرم کردم و از من چه در وجود آمد
که یادت از من خسته جگر نمیآید
شدم خیالی و در هر طرف که مینگرم
بجز خیال توام در نظر نمیآید
بیار بادهٔ گلگون که صبحدم ز خمار
سرم چو نرگس مخمور بر نمیآید
بجز مشاهدهٔ دوستان نباید دید
چرا که دیده بکاری دگر نمیآید
که آورد خبری زان به خشم رفتهٔ ما
که مدتیست که از وی خبر نمیآید
ز کوهم این عجب آید ز حسرت فرهاد
که سیل خون دلش در کمر نمیآید
به اشک و چهرهٔ خواجو کی التفات کند
کسی که در نظرش سیم و زر نمیآید
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.