۳۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۸

بسالی کی چنان ماهی برآید
وگر آید ز خرگاهی برآید

چو رخسارش ز چین جعد شبگون
کجا از تیره شب ماهی برآید

اگر آئینه چینست رویش
بگیرد زنگ اگر آهی برآید

بسا خرمن که در یکدم بسوزد
از آن آتش که نا گاهی برآید

همه شب تا سحر بیدار دارم
بود کان مه سحرگاهی برآید

گدائی کو بکوی دل فروشد
گر از جان بگذرد شاهی برآید

عجب نبود درین میخانه خواجو
که از می کار گمراهی برآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.