۳۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۳

دلم بی وصل جانان جان نخواهد
که عاشق جان بی جانان نخواهد

دل دیوانگان عاقل نگردد
سر شوریدگان سامان نخواهد

روان جز لعل جان افزا نجوید
خضر جز چشمهٔ حیوان نخواهد

طبیب عاشقان درمان نسازد
مریض عاشقی درمان نخواهد

اگر صد روضه بر آدم کنی عرض
برون از روضهٔ رضوان نخواهد

ورش صد ابن یامین هست یعقوب
بغیر از یوسف کنعان نخواهد

اگر گویم خلاف عقل باشد
که مفلس ملکت خاقان نخواهد

کجا خسرو لب شیرین نجوید
چرا بلبل گل خندان نخواهد

دلم جز روی و موی گلعذاران
تماشای گل و ریحان نخواهد

بخواهد ریخت خونم مردم چشم
بلی دهقان به جز باران نخواهد

از آن خواجو از این منزل سفر کرد
که سلطانیه بی سلطان نخواهد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.