۳۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۰

زهی لعل تو در درج منضود
عذارت آتش و زلف سیه دود

میانت چون تنم پیدای پنهان
دهانت چون دلم معدوم موجود

مریض عشق را درد تو درمان
اسیر شوق را قصد تو مقصود

چرا کردی بقول بد سگالان
طریق وصل را یکباره مسدود

گناه از بنده و عفو از خداوند
تمنا از گدا وز پادشه جود

فکندی با قیامت وعده وصل
خوشا روزی که باشد روز موعود

خلاف عهد و قطع مهر و پیوند
میان دلبران رسمیست معهود

روان کن ای نگار آتشین روی
زلالی آتشی زان آب معقود

ز من بشنو نوای نغمهٔ عشق
که خوش باشد زبور از لفظ داود

بود حکمت روان بر جان خواجو
که سلطانست ایاز و بنده محمود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.